خدایا ، حول حالنا الی احسن الحا ل .
مریدی گفت پیر را :
چه کنم کز خلایق برنج اندرم از بس که بزیارت من همی آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش می باشد . گفت :
هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده ،
آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه ،
که دیگر کسی گرد تو نگردد.
+++++++++
دوکس را حسرت ازدل نرود و پای تغابن از گل برنیاید ، تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته .
پیش درویشان بود خونت مباح گر نباشد در میان مالت سبیل
یا مرو بایار ارزق پیر هن یا بکش برخان و مال انگشت نیل
دوستی با پیلبانان یا مکن یا طلب کن خانه ای در خورد پیل
سعدی علیه الرحمه