خدایا آن ده که آن به
به جان پیر خرابات و حق نعمت او که نیست درسر من جزهوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبت او
بیار باده که دوشم سروش عالم غیب نوید داد که عام است فیض رحمت او
برآستانهء میخانه گر سری بینی مزن به پای که معلوم نیست نیت او
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که نیست معصیت وزهد بی مشیت او
مدام خرقه حافظ به باده درگرو است مگرزخاک خرابات بود طینت او
نمکند دل من میل زهد توبه ولی به نام خواجه بکوشم و فر دولت او
ح ص 472